1.دیروز دلم در شبکه های ضریحت جا خوش کرده بود.آرام و بی قرار برای غربتت گریه می کردم.پای ثابت عَلَم روضه ها من بودم. مسئول چای خانه و شستشوی استکان های کوچک با نعلبکی های گلدار من بودم.چقدر با تو بودن لذت داشت.

و امروز در شبکه های بی فایده اجتماعی گیر کرده ام.نه آرامم و نه بی قرار.بی هویت شده ام.پای ثابت لایک های پوچ من هستم.مسئول گروه های الکی با حرف های پولکی و روابط شُلکی من هستم.چقدر بی قرار تر شده ام.

2.سال 61 شب آخر ، عباس برادرانش را جمع کردو فرمود: «خواهر برادرم ، زینب، دلهره دارد. او به حسین گفته ،جان برادر این افراد با تو می مانند؟ تو را تنها نمی گذارند؟ حسین جان اینها تا آخرش هستند؟»

ای برادرانم به شما گفته باشم، وقتی برطبل جنگ زده شد ما فرزندان ام البنین از اولین کشته ها و پیش مرگان حسین هستیم. مبادا زینب بیش از این احساس تنهایی کند؟

و بعد عباس برای اتمام حجت به حسین فرمودند:

خدا چنین روزی را نیاورد

که ما تو را بگذاریم

و به سوی شهر خود برگردیم.

هرگز تو را ترک‌ نخواهیم‌ کرد.

آیا پس‌ از تو زنده‌ بمانیم‌؟

خداوند هرگز چنین‌ روزی‌ رانیاورد

.

.



و من مدتهاست حس میکنم تو را رها کرده ام.

حسین جان دوستت دارم.